می خواهم بروم، دور و دورتر... آنجا که دیگر نشانی از حضور نباشد!
من از جنس ماندن نیستم!
خدایا بگذار در تو غرق شوم، فارغ از زمان و مکان...
خسته ام از این تن های استعاری... واژه های گنگ... حجم ِ تنگِ حضور!
رهاییم ده از اینجایی بودن و اینجایی ماندن!
من عبور می خواهم، عبور...
سلام خانمی خوبی ؟
شرح حال دانش آموزان را در مسابقه و نقاشی درست نوشتی واقعا ما را دق آوردن تا یک کار ی انجام بدهند.جایزه هم گرفتند ولی چند نفر گم کردند و افتادند به جان ما که هدیه مون گم شده حالا بیا و گریه ها و نق زدن ها را تحمل کن منم حواله دادم به شنبه . روز شنبه علاوه بر نق نق دانش آموزان اولیای آنان را هم باید تحمل کنیم.
سلام مجدد.
کجا می روی تازه به حضور شما عادت کردم. حالا چرا دوبار دوبار می خواهی بروی؟ عجله نکن آسیاب به نوبت همه می روم و فراموش می شویم. خود می مانیم اعمالمان.وقتی برویم متوجه می شویم با کارهایی که کردیم آن دور دورا هم برایمان آش دهن سوزی نیست. آنوقت دیگر کاری از دست مان بر نمی آید.
پس از این دو روز لذت ببر . تا نوبتت شود.
لینکت کردم...
منو با اسم مانی لینک کن
سلام
تنها با گلها در طبیعت
موفق باشی بروزم...
سلام
این کدی که دادی یعنی چه؟ چرا در قالب وبلاگ بگذارم انوقت چه می شود؟
در وفا هیچ کس استاد نیست
اما در بی وفایی همه استادند
چطوری استاد؟
سلام
ممنونم از مهربانی و حضور گرم شما
وبلاگم مطعلق به دوستان منست
لذا هرچه از اون بردارین اشکال نداره چون شما هم یکی از دوستان خوب و صمیمی من هستید
دوستی که به داشتنش مباحات میکنم و ارزو دارم همیشه سلامت و شاد باشه
پست زیبایی گذاشتین
معنوی و تامل برانگیز و به نوعی عارفانه...
یا علی
در کلاس ادبیات معلم گفت: فعل رفت را صرف کن رفتم ..رفتی.. رفت ساکت میشوم میخندم ولی خنده ام تلخ میشود استاد داد میزند خب بعد ادامه بده و من میگویم: رفت… رفت… رفت رفت و دلم شکست غم رو دلم نشست رفت شادیم بمرد شور از دلم ببرد رفت ..رفت ..رفت و من میخندم و میگویم.. خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است کارم از گریه گذشته است به آن میخندم